باورها و اعتقادات
عبارت “باور” به طور کلی به معنای اعتقاد، اعتماد یا تصدیق به وجود چیزی، صحت یا درستی یک موضوع، و یا صداقت یا قابلیت یک شخص اشاره دارد. این اعتقاد میتواند بر اساس شواهد و مدرکهای موجود باشد، یا به صورت شخصی و بدون داشتن مدرکی قطعی شکل گیرد.
به عبارت دیگر، باور به معنای پذیرش و تصویب ذهنی یک ادعا، مفهوم، معتقدات، اصول یا ارزشها است. این اعتقادات و باورها میتوانند از موضوعات مختلفی مثل مذهب، فلسفه، علم، سیاست، روانشناسی، فرهنگ و… باشند.
به عنوان مثال، اگر کسی به باور خود اعتقاد داشته باشد که آب گرم باعث ذوب یخ میشود، این به این معناست که او به وجود این رابطه بین آب گرم و ذوب یخ اعتقاد دارد و اعتقادش بر اساس تجربیات گذشته و دانشی که دارد، تایید میشود.
باورها و اعتقادات ما نقش مهمی در شکلدهی به زندگی، تصمیمگیریها و عملکردهای ما دارند. همچنین، باورها میتوانند در فرهنگها، اجتماعات و جوامع نقشی بسزایی داشته باشند و به عنوان اصول و ارزشهای اساسی در جامعه تعریف شوند.
اولین بار که باور به عنوان مفهومی فلسفی مورد بحث قرار گرفت، به طور معروف با نام “نظریه باور”، توسط فيلسوف اسكتلندي به نام ديويد هيوم (David Hume) مطرح شد. ديويد هيوم در کتابی به نام “تحقيق در خصوص اصول دين” (An Inquiry Concerning Human Understanding) که در سال ۱۷۴۸ منتشر شد، به بررسی مفهوم باور و مبنای آن میپرداخت.
نظریه باور ديويد هيوم در اصل بر اساس تجربه و ادراکهای حسی انسانها استوار بوده است. هيوم با این تحقيق و مطالعات فلسفی خود، به این نتیجه رسید که باورها از ادراکهای حسی ما نشات میگیرند و نه از عقل و تفکر. به عبارت دیگر، او باورها را به عنوان مجرد ادراکهای حسی تعریف کرد که با استناد به تجربههای ما تشکیل میشوند.
نظریه باور هيوم به نقد توجیهگرایی (rationalsim) و نظریههای ادراک و عقلگرايی (empiricism) معتقد بود. هيوم باور داشت که تمام مفاهيم و افكار ما به وسيله تجربهها و ادراكهاي ما شكل میگيرند و هيچ علم و دانشی از اصول ذاتی و خودكار انسان وجود ندارد.
پس از ديويد هيوم، فلاسفه و روششناسان دیگری نیز به مسائل مربوط به باورها پرداختند و این موضوع به طور مستقل از هيوم تحقيق و بحث شد. بعضی از این فلاسفه و روششناسان عبارتاند از:
- ايمانوئل كانت (Immanuel Kant): او به مطالعه و تحلیل فلسفی باورها و ادراكها پرداخت و تلاش كرد تا روابط میان باورها و دانش را بررسی كند.نظریه ايمانوئل كانت در مورد باور و دانش، در کتاب “منطق انقلاب” (Critique of Pure Reason) که در سال 1781 نوشته شده است، مورد بررسی قرار میگیرد. کانت یکی از بزرگترین فلاسفه و روششناسان غربی بوده و تلاش کرد مسائل فلسفی مربوط به دانش و باور را به صورت کاملاً نظاممند و منطقی بررسی کند.
در این نظریه، کانت به تعریف دقیق و مشخصی از باورها پرداخت و از آنها به عنوان “اندیشههایی که با زمینههای موجود ادراکی انسان مطابقت دارند” یاد کرد. به عبارت دیگر، باورها بر اساس تجربیات و ادراکهای ما تشکیل میشوند و باید با زمینههای حسی و تجربی واقعیت سازگار باشند.
کانت در آثار خود به دو نوع اصول ارتباط با واقعیت اشاره میکند: “اصول تحلیلی” و “اصول ترکیبی”.
- اصول تحلیلی (Analytic Principles): این اصول از طریق استدلال منطقی به دست میآیند و شامل خصوصیات ذاتی مفاهیم هستند. این اصول نیازی به تجربه و تجربیات خاص ندارند و بر اساس تعاریف و طبیعت مفاهیم صورت میگیرند. مثلاً، عبارت “همه مجموعهها حاوی خودش هستند” یک اصل تحلیلی است؛ چرا که معنای مجموعهها (مثل مجموعه اعداد صحیح) در خودشان وجود دارد.
- اصول ترکیبی (Synthetic Principles): این اصول بر پایه تجربیات و ادراکها ساخته میشوند و خصوصیاتی را اضافه میکنند که قبلاً در تعریف مفاهیم وجود نداشتند. این اصول با تحلیل ذات مفاهیم تبیین نمیشوند و نیازمند تجربههای جدید هستند. مثلاً، عبارت “جسمی که به سمت زمین میافتد نتیجه گرانش است” یک اصل ترکیبی است؛ چرا که بر پایه تجربه و ادراکهای ما از جسمهای افتادنی و گرانش ساخته میشود.
کانت به این نتیجه رسید که اصول تحلیلی در شکلگیری باورها تاثیری ندارند؛ زیرا این اصول اطلاعات جدیدی را ارائه نمیدهند و به وضوح در مفاهیم موجود ضمن مطالعه و تحلیل قابل انتشار هستند. اما اصول ترکیبی ارتباط ما با واقعیت را تعدیل میکنند؛ زیرا با تجربهها و ادراکهای جدید ما تصحیح و بهروزرسانی میشوند.
به طور کلی، نظریه ايمانوئل كانت در مورد باورها مبتنی بر تجربیات و ادراکها است و او به بررسی اصول تحلیلی و ترکیبی باورها پرداخته است که مفاهیم را بر اساس تحلیل منطقی یا تجربیات جدید تشکیل میدهند.
- جان لاكوک (John Locke): او نظریههایی در مورد مبنای باورها و اصول عقلی ارائه داد و به اهمیت تجربه و ادراک در شکلگیری باورها پرداخت.
نظریه جان لاک (John Locke) در مورد باورها و دانش، در آثار اصلی او به نام “آنتریتیز” (An Essay Concerning Human Understanding) که در سال 1690 نوشته شده است، مطرح شده است. لاک یکی از بزرگترین فلاسفه و روششناسان بریتانیایی بوده و در این اثر به بررسی منشأ و مبنای دانش و باورها پرداخته است.
در نظریه جان لاک، او باورها را به عنوان محصولات تجربهها و ادراکهای ما تعریف میکند. به عبارت دیگر، او معتقد است که انسانها از طریق تجربههای حسی و ادراکهای خود باورها را شکل میدهند.
لاک باورها را به دو نوع تقسیم میکند:
- باورهای از طریق تجربه خارجی (sensory experience): این نوع باورها ناشی از ادراکهای ما از محیط خارجی و تجربیات حسی ماست. مثلاً، باور به وجود اشیاء، رنگها، طعمها، بوها و … از طریق حسهای ما شکل میگیرد.
- باورهای از طریق تجربه داخلی (reflection experience): این نوع باورها ناشی از تجزیه و تحلیل ادراکهای داخلی مانند تفکر، احساسات، اندیشهها و … است. مثلاً، باور به وجود افکار، عواطف، وجدان و … از طریق تحلیل تجربیات ذهنی ما به وجود میآید.
با توجه به این تقسیمبندی، لاک به نتیجه میرسد که تمام باورها از تجربههای حسی و تجزیه و تحلیلهای داخلی ما نشات میگیرند. همچنین، او بر این باور است که ادراکها و تجربههای حسی ما ممکن است محدود و ناقص باشند، بنابراین باید با کنار گذاشتن ادراکهای خطاکار و تصحیح باورها، به دانش واقعی و معتبر دست پیدا کنیم.
نظریه جان لاک با اصول تجربهگرایی (empiricism) سازگاری دارد و به طور کلی به معتقد است که دانش و باورها باید بر پایه تجربهها و تجزیه و تحلیلهای ما از آنها تشکیل شوند. این نظریه موجب شکلگیری نظریههای دیگر در حوزه فلسفه و علمهای انسانی شد و تاثیر بسزایی در تاریخ فلسفه داشته است.
- ژان ژاك روسو (Jean-Jacques Rousseau): او به مسائل روانشناسی و اجتماعی باورها و اعتقادات پرداخت و نقش تربیت و جامعه در شکلگیری باورها را مورد بررسی قرار داد.
نظریه ژان ژاک روسو در مورد باورها و اعتقادات، به طور گستردهتر، در مورد طبیعت انسان و فرآیند شکلگیری باورها مطرح میشود. روسو یکی از فلاسفه و نظریهپردازان بزرگ قرن هجدهم بود و از ارکان اساسی فلسفه اجتماعی و سیاسی به حساب میآید.
در آثار اصلی روسو مانند “مبدأ و اساس ناباوری در تئوریها و فیلسوفها” و “اجتماع قراردادی یا قرارداد اجتماعی”، او به تحلیل روابط اجتماعی و فرآیند شکلگیری باورها و اعتقادات انسانها میپردازد.
نظریه روسو در مورد باورها به شکل زیر میتواند خلاصه شود:
- طبیعت خوبی: روسو به طبیعت انسان باور داشت که در اصل خوب بوده و با خیر و صفا متصل به آن است. او باور داشت که انسان در وضعیت طبیعی و در تماس با طبیعت، تمایلاتی مثبت و خوب دارد.
- تأثیر جامعه بر باورها: روسو اعتقاد داشت که با پیشرفت جامعه و ایجاد نظامهای اجتماعی و حکومتی، مفاهیم و باورهای انسانها تغییر میکنند. وی باور داشت که آدمی در محیط اجتماعی، تحت تأثیر ارزشها، اعتقادات و نظرات جامعه قرار میگیرد و باورها از طریق فرآیندهای اجتماعی شکل میگیرند.
- تأثیر تربیت: روسو به تربیت (Education) و نقش آن در شکلگیری باورها و شخصیت افراد توجه میکند. وی معتقد است که تربیت مناسب، نقش مهمی در شکلگیری باورها و اعتقادات افراد دارد و اگر تربیت به درستی انجام نشود، میتواند منجر به بروز باورهای ناپسند و تعصبات منفی شود.
- اجتماع قراردادی: نظریه “اجتماع قراردادی” یا “قرارداد اجتماعی” روسو به معنای ایجاد قراردادها و توافقات جمعی برای تشکیل جامعه و حکومت است. او باور داشت که جامعه و حکومت از قرارداد و اجتماع طبیعی انسانها نشات میگیرد و این اجتماعات بر اساس توافق و اجماع بر پایه عدالت شکل میگیرند.
در کل، نظریه ژان ژاک روسو در مورد باورها به تأثیر محیط اجتماعی، تربیت، نظامهای اجتماعی و جامعهسازی بر باورها و اعتقادات انسانها توجه دارد و به عقیده او، محیط اجتماعی و اجماعات انسانها موجب شکلگیری و تشکیل باورها میشود.
با گذشت زمان، تحلیلها و نظریههای مربوط به باورها توسعه یافته و بسیاری از فلاسفه و علمای اجتماعی به این حوزه میپرداختهاند. امروزه، روانشناسان، علمای شناختی، فلسفهپژوهان، و علمای اجتماعی همچنان به مسائل مرتبط با باورها و عقاید انسانها علاقه دارند و تحقیقات گستردهای در این زمینه انجام میدهند.
باورهای منطقی و باورهای غیرمنطقی
باورهای منطقی (Rational Beliefs):
باورهای منطقی به اعتقادات و اصولی اشاره دارند که بر اساس استدلالهای منطقی، دلیلپذیری و قوانین عقلی شکل میگیرند. این نوع باورها بر مبنای اطلاعات منطقی، استدلالهای قوی و دلایل قابل قبول تشکیل میشوند. به طور کلی، باورهای منطقی اغلب بر پایه دانش علمی، قوانین منطق و اصول فلسفی بنا میشوند.
مثال باور منطقی: “همه انسانها مرند.”
این باور منطقی است، زیرا بر مبنای قوانین طبیعی و شواهد علمی اطلاعاتی را ارائه میدهد که تمام انسانها در نهایت به مرگ میرسند.
انواع باورهای منطقی:
- باورهای علمی: باورهایی که بر اساس دادهها، شواهد و تحلیلهای علمی شکل میگیرند.
- باورهای منطقی فلسفی: باورهایی که بر اساس اصول منطقی و استدلالهای فلسفی تشکیل میشوند.
- باورهای منطقی اخلاقی: باورهای مرتبط با ارزشها، اخلاق و اصول اخلاقی.
- باورهای منطقی انسانشناختی: باورهایی که به شناخت و درک انسان و ذهن وابسته هستند.
باورهای غیرمنطقی (Non-Rational Beliefs):
باورهای غیرمنطقی به اعتقادات و اصولی اشاره دارند که ممکن است بر مبنای منطق یا دلیلپذیری قوی نباشند و معمولاً بر پایه احساسات، باورهای مذهبی، خیالات، افسانهها و اعتقادات فردی شکل میگیرند.
مثال باور غیرمنطقی: “من تواناییای برای پیشبینی آینده دارم.”
این باور غیرمنطقی است، زیرا برخلاف باورهای منطقی که بر اساس دلایل و استدلالهای منطقی تشکیل میشوند، این باور بر پایه احساسات و باورهای شخصی فرد تکیه دارد و امکانات علمی یا منطقی برای پیشبینی آینده وجود ندارد.
انواع باورهای غیرمنطقی:
- باورهای مذهبی: باورهای مرتبط با ادیان و معتقدات مذهبی.
- باورهای خیالی و افسانهای: باورهای مرتبط با داستانها و اسطورهها.
- باورهای تاریخی و فرهنگی: باورهای مرتبط با تاریخ و فرهنگ هر جامعه.
- باورهای شخصی و تجربی: باورهای بنیادی که بر اساس تجربهها و تجزیه و تحلیلهای فردی شکل میگیرند.
- باورهای معتادانه: باورهای مرتبط با اعتیاد به مواد مخدر یا اعتیادات روانی دیگر.
- باورهای تحلیلی و جادویی: باورهای مرتبط با تماس با دنیایی تحلیلی و جادویی که به واقعیتها پایبند نیستند.
تفاوت اصلی بین باورهای منطقی و غیرمنطقی در استدلالها و دلایل استفاده شده برای شکلگیری آنها است. باورهای منطقی به عقل و منطق وابسته هستند و بر اساس شواهد قابل مشاهده و استدلالهای منطقی تشکیل میشوند، در حالی که باورهای غیرمنطقی به عقل و منطق وابستگی ندارند و ممکن است بر پایه احساسات، باورهای فردی یا تأثیرات فرهنگی شکل بگیرند.
دیدگاهتان را بنویسید